شماره ٥٧٩: شکوفه مغز شعور مرا پريشان کرد

شکوفه مغز شعور مرا پريشان کرد
فروغ لاله سر توبه را چراغان کرد
گسسته بود اگر عقد خوشدلي يک چند
بهار، منتظم از رشته هاي باران کرد
ز غصه هر گره مشکلي که دلها داشت
شکوفه باز به دندان گوهرافشان کرد
ز ابر چتر پريزاد جلوه گر گرديد
چو گل به تخت هوا تکيه چون سليمان کرد
ز لاله شد در و ديوار، جامه فانوس
فروغ گل جگر خاک را بدخشان کرد
ميانه چمن و خانه هيچ فرقي نيست
که جوش گل در و ديوار را گلستان کرد
چو داغ لاله، سيه خيمه هاي صحرا را
بهار در جگر لاله زار پنهان کرد
ز برگ سبز، چمن جلوه گاه طوطي شد
شکوفه روي زمين را چو شکرستان کرد
عجب که داغ به درمان شود دگر پيدا
که جوش لاله درين نوبهار طوفان کرد
شده است رشته گلدسته جاده ها يکسر
ز بس که لاله و گل جوش در بيابان کرد
به روي سيل توان همچو پل سراسر رفت
ز بس که خانه تقوي به خاک يکسان کرد
به خنده هاي جگرسوز، سبز تلخ بهار
نمک ز شور قيامت درين نمکدان کرد
دگر که پاي تواند کشيد در دامن؟
که ذوق سير چمن سرو را خرامان کرد
چنين که گل ز رکاب سوار مي گذرد
پياده سير درين نوبهار نتوان کرد
ز فيض مقدم عباس شاه ثاني بود
که نوبهار جهان روي در صفاهان کرد
چو گل ز باده گلرنگ وقت او خوش باد
که روي تازه اش آفاق را گلستان کرد
به بلبلان بگذار اين ترانه را صائب
که وصف گل به زبان شکسته نتوان کرد