شماره ٥٧٨: نمي توان ز کرم منع باده خواران کرد

نمي توان ز کرم منع باده خواران کرد
به دست بسته سبو هرچه داشت احسان کرد
اميد هست ترا مهربان ما سازد
همان که آتش سوزنده را گلستان کرد
خط تو بر ورق آفتاب حکم نوشت
شکوه حسن تو اين مور را سليمان کرد
ز ذوق درد تو باليد مغز من چندان
که استخوان مرا همچو پسته خندان کرد
کرم به اهل کرم کن از رعايت ابر
محيط، روي زمين را رهين احسان کرد
به هر طرف که روي موج مي زند مجنون
به نيم جلوه که ليلي درين بيابان کرد
لب تو سوخت دل عالمي، مگر ايزد
نمک ز شور قيامت درين نمکدان کرد؟
مباد روز خوش آن خط بي مروت را
که چشم شوخ ترا از ستم پشيمان کرد
همان درست ازو شد شکسته اش صائب
اگر ز صحبت خورشيد، ماه نقصان کرد