شماره ٥٧٧: ز خويشتن سفري اختيار خواهم کرد

ز خويشتن سفري اختيار خواهم کرد
دل پياده خود را سوار خواهم کرد
ميان راه چو عيسي نمي کنم منزل
ازين گريوه به همت گذار خواهم کرد
لباس عاريت نوبهار ريختني است
چو عنبر از نفس خود بهار خواهم کرد
ز اشک روي زمين را چو دامن افلاک
پر از ستاره شب زنده دار خواهم کرد
اگر حيات بود، نقد هستي خود را
نثار سوختگان چون شرار خواهم کرد
مرا به همت مردان دستگير شويد!
که دست در کمر کوهسار خواهم کرد
اگر کند خرد شيشه دل گرانجاني
به رطلهاي گران سنگسار خواهم کرد
رسد به دامن آن آفتاب اگر دستم
چو صبح، زندگي خود دوبار خواهم کرد
همين قدر که سرم زين شراب گرم شود
نگاه کن که چه با روزگار خواهم کرد!
چو صبح يک دو نفس کز حيات من باقي است
به آفتاب جبينان نثار خواهم کرد
اگر دهند به من باغ خلد را صائب
حضور گوشه دل اختيار خواهم کرد