شماره ٥٧٥: رسيد موسم گل ترک کار بايد کرد

رسيد موسم گل ترک کار بايد کرد
نظاره گل روي بهار بايد کرد
شکوفه وار اگر خرده زري داري
نکرده سکه نثار بهار بايد کرد
اگر ضرور شود صيد بهر دفع ملال
تذرو جام و بط مي شکار بايد کرد
به ياد عمر سبکرو که همچو آب گذشت
نظر در آينه جويبار بايد کرد
وصال سوختگان تازه مي کند دل را
شبي به روز درين لاله زار بايد کرد
شمار مهره گل نيست کار زنده دلان
به جاي سبحه نفس را شمار بايد کرد
مي است قافله سالار عيشهاي جهان
به مي ز عيش جهان اختصار بايد کرد
چو هيچ کار به انديشه بر نمي آيد
چه بر دل اينهمه انديشه بار بايد کرد؟
کجاست فرصت تعمير اين جهان خراب؟
مرا که رخنه دل استوار بايد کرد
جنون و عقل مکرر شده است، راه دگر
ميان عقل و جنون اختيار بايد کرد
ز دوستان موافق جدا شدن سخت است
مشايعت به نسيم بهار بايد کرد
چو خصم سفله ز نرمي درشت مي گردد
ملايمت ز چه با روزگار بايد کرد؟
غزال عيش اگر سرکشي کند صائب
کمندش از سر زلف نگار بايد کرد