شماره ٥٧٤: دميد صبح، هواي شراب بايد کرد

دميد صبح، هواي شراب بايد کرد
سري برون ز گريبان خواب بايد کرد
ز هر نسيم نگردد چو غنچه خندان دل
نفس ز سينه صبح انتخاب بايد کرد
براي کسب هوا، گرچه يک نفس باشد
سري ز بحر برون چون حباب بايد کرد
ز باده شفقي، رنگ ماهتابي را
جهان فروزتر از آفتاب بايد کرد
چو گل گلاب شود ايمن از خزان گردد
به آه گرم دل خويش آب بايد کرد
ميان شبنم و گل نيست پرده اي در کار
چرا ز چشم تر ما حجاب بايد کرد؟
به آه سرد شود هرچه صرف چون دم صبح
ز عمر خويش همان را حساب بايد کرد
چو مو سفيد شد استادگي گرانجاني است
سفر به روشني ماهتاب بايد کرد
چو نافه صائب اگر خون کنند در جگرت
به کيمياي رضا مشک ناب بايد کرد