شماره ٥٧٣: وصال با من خونين جگر چه خواهد کرد؟

وصال با من خونين جگر چه خواهد کرد؟
به تلخکامي دريا شکر چه خواهد کرد؟
ازان فسرده ترم کز ملامت انديشم
به خون مرده من نيشتر چه خواهد کرد؟
به من که پاي به دامن کشيده ام چون کوه
درازدستي موج خطر چه خواهد کرد؟
چه صرفه مي برد از انتقام من دوزخ؟
به دامن تر من يک شرر چه خواهد کرد؟
نشد ز بي پر و بالي گشاد کار مرا
به من مساعدت بال و پر چه خواهد کرد؟
ز آفتاب قيامت کباب بود دلم
فروغ عشق به اين بوم و بر چه خواهد کرد؟
مرا ز ياد تو برد و ترا ز خاطر من
ستم زمانه ازين بيشتر چه خواهد کرد؟
ز پاي تا به سرش ناز و عشوه مي جوشد
به آن نهال هجوم ثمر چه خواهد کرد!
به ابر همت من چشم و دل نکرد وفا
به باد دستي من بحر و بر چه خواهد کرد؟
به غنچه اي که ز پيکان فسرده تر شده است
گرهگشايي باد سحر چه خواهد کرد؟
به طوطيي که ز زهر فراق سبز شده است
ز دور ديدن تنگ شکر چه خواهد کرد؟
ز خشکسال نگردد دهان گوهر خشک
فلک به مردم روشن گهر چه خواهد کرد؟
گرفتم اين که شود روزگار رويين تن
به تيغ بازي آه سحر چه خواهد کرد؟
نشسته است به مرگ اميد، خواهش من
شکست با من بي بال و پر چه خواهد کرد؟
چو برق پيرهن ابر را قبا مي کرد
به تنگناي صدف اين گهر چه خواهد کرد؟
ز عقل يک تنه صائب دلم شکايت داشت
سپاه عشق به اين بوم و بر چه خواهد کرد!