شماره ٥٦٢: فروغ روي تو چون از نقاب مي گذرد

فروغ روي تو چون از نقاب مي گذرد
عرق ز پيرهن آفتا مي گذرد
به خون دل گذرد روزگار سوختگان
مدار شعله به اشک کباب مي گذرد
ازين چه سود که در گلستان وطن دارم؟
مرا که عمر چو نرگس به خواب مي گذرد
ز پيش خرمن من برق از کم آزاري
به آرميدگي ماهتاب مي گذرد
کسي چگونه کند هوش را عنانداري؟
که موج لاله و گل از رکاب مي گذرد
بناي توبه سنگين ما خطر دارد
اگر بهار به اين آب و تاب مي گذرد
به تشنگي گذرد ز آب زندگاني صائب
کسي که موسم گل از شراب مي گذرد