شماره ٥٦١: خوش آن که چون گل ازين باغ خنده رو گذرد

خوش آن که چون گل ازين باغ خنده رو گذرد
چو برق بر خس و خاشاک آرزو گذرد
گره ز غنچه پيکان به عطسه بگشايد
اگر نسيم بر آن زلف مشکبو گذرد
ملايمت سپر سيل حادثات بود
شراب شيشه شکن مشکل از کدو گذرد
به سرعتي که کند سير، ماه در ته ابر
ز پيش چشم من آن آفتاب رو گذرد
کسي که حفظ کند آبروي غيرت را
تمام مدت عمرش به يک وضو گذرد
سياهروي بود پيش اهل حال کسي
که همچو خامه مدارش به گفتگو گذرد
به آفتاب جهانتاب مي رسد صائب
سبکروي که چو شبنم ز رنگ و بو گذرد