شماره ٥٥٧: چگونه جان ز تنم هجر سينه تاب برد؟

چگونه جان ز تنم هجر سينه تاب برد؟
من آن نيم که مرا در فراق خواب برد
ز روي کاتب اعمال شرم کن، تا کي
به نامه عملت حرف خورد و خواب برد؟
زمان دولت تر دامنان سبکسيرست
کسي چه شکوه شبنم به آفتاب برد؟
من و جدايي ازان آستان، خدا نکند!
مگر ز بزم تو بيرون مرا شراب برد
بغير آه نداريم سينه پردازي
غبار تفرقه جغد از دل خراب برد
فتاده است مرا کار با خودآرايي
کز آب آينه، از چشم، گرد خواب برد
کجاست قاصد از سرگذشته اي صائب؟
کز اين غبار سجودي به آن جناب برد