شماره ٥٤٧: خوش آن که از دو جهان گوشه غمي دارد

خوش آن که از دو جهان گوشه غمي دارد
هميشه سر به گريبان ماتمي دارد
تو مرد صحبت دل نيستي، چه مي داني
که سر به جيب کشيدن چه عالمي دارد
اگر چه ملک عدم کم عمارت افتاده است
غريب دامن صحراي خرمي دارد
مکن ز رزق شکايت که کعبه با آن قدر
ز تلخ و شور همين آب زمزمي دارد
هزار جان مقدس فداي تيغ تو باد
که در گشايش دلها عجب دمي دارد!
لب پياله نمي آيد از نشاط بهم
زمين ميکده خوش خاک بي غمي دارد
مباد پنجه جرأت در آستين دزدي
کمان چرخ مقوس همين دمي دارد
تو محو عالم فکر خودي، نمي داني
که فکر صائب ما نيز عالمي دارد