شماره ٥٤٣: خوشا کسي که ز عالم کناره اي دارد

خوشا کسي که ز عالم کناره اي دارد
به روزنامه هستي نظاره اي دارد
نظر به جلوه مستانه که افکنده است؟
که روزگار دماغ گذاره اي دارد
ز دستگيري غمخوارگان فريب مخور
که بحر عشق غم بيکناره اي دارد
اگر ز برگ خزان ديده مي رود زردي
شکسته رنگي ما نيز چاره اي دارد
منم که پاک بود با فلک حساب مرا
وگرنه هرکه تو بيني ستاره اي دارد
ز داغ من دل اهل حساب پرخون است
وگرنه ريگ بيابان شماره اي دارد
منم که نيست پناهي درين محيط مرا
وگرنه در ز صدف گاهواره اي دارد
اگر به خاک فتد حسن، آسمان سيرست
گل پياده غرور سواره اي دارد
اشاره فهم نمانده است ورنه هر سر خار
به سوي عالم وحدت اشاره اي دارد
سخن به خوش نمکي شور در جهان فکند
به قدر اگر نمک استعاره اي دارد
کسي ز جيب گهر سر برآورد صائب
که رشته نفس پاره پاره اي دارد