شماره ٥٤١: درين محيط چو غواص هرکه ته دارد

درين محيط چو غواص هرکه ته دارد
چو موج به که سر رشته را نگه دارد
شراب روز دل لاله را سيه دارد
چه حاجت است به شاهد سخن چو ته دارد؟
عنان سيل سبکرو به دست خودرايي است
پيادگي است که اندازه را نگه دارد
مشو مقيد رهبر، قدم به راه گذار
که شش جهت به خرابات عشق ره دارد
ز دار و گير خرد فارغند بي مغزان
ز سر گذشته چه پرواي پادشه دارد؟
دليل منزل آزادگان سبکباري است
به منزلي نرسد هرکه زاد ره دارد
برآورد ز گريبان رستگاري سر
کسي که مرتبه از خجلت گنه دارد
به بحر غور سخن گر فرو تواني رفت
بداني اين سخنان بلند ته دارد
اگر عبير شود مغز من شگفت مدان
نسيم زلف دماغ مرا تبه دارد
چو آفتاب بکش جام آتشين بر سر
که از خمار، عذار تو رنگ مه دارد
اگر به غور معاني رسيده اي صائب
ازين غزل مگذر سرسري که ته دارد