شماره ٥٤٠: کسي که دل به خيال تو در گرو دارد

کسي که دل به خيال تو در گرو دارد
به هر نفس که برآرد حيات نو دارد
نمي رسد به زبان خموش آسيبي
خط مسلمي اين خوشه از درو دارد
مکن تعجب اگر نيست چرخ را آرام
کز اين پياده بسي چرخ در جلو دارد
هميشه عيد بود در سراي آن قانع
که در نظر لب ناني چو ماه نو دارد
گل از ترانه بلبل به خاک و خون غلطيد
سخن ازوست که گوش سخن شنو دارد
هنر ز فقر کند در لباس عيب ظهور
که نان گندم درويش طعم جو دارد
در آن مقام که مقصود بي نشان باشد
خطر ز سنگ نشان بيش راهرو دارد
دليل تيره دلان فکرهاي بي مغزست
که سيل از خس و خاشاک پيشرو دارد
دل دو نيم برد زير خاک چون گندم
علاقه هرکه به اين نشأه نيم جو دارد
ز هم نمي گسلد کاروان ملک عدم
کجا جهان وجود اين برو برو دارد؟
ز جذب عشق بود بيقراري صائب
که موج را کشش بحر، خوش جلو دارد