شماره ٥٣٤: دل رميده ما شکوه از وطن دارد

دل رميده ما شکوه از وطن دارد
عقيق ما دل پرخوني از يمن دارد
يکي است آمدن و رفتن سبکروحان
شکوفه جامه احرام از کفن دارد
چو غنچه هرکه به وحدت سراي دل ره برد
حضور گوشه خلوت در انجمن دارد
دلي که سوخته آن لب چو شکر شد
چو طوطيان ز پر و بال خود چمن دارد
سهيل اگر چه کند سير لاابالي وار
به هر طرف که رود چشم بر يمن دارد
دلي خزينه گوهر شود که چون دريا
هزار مهر ز گرداب بر دهن دارد
ز نافه باد صبا نامه هاي سربسته
ز هر غزال به آن زلف پرشکن دارد
چه سرمه ها به سخن چين دهد، نظربازي
که راه حرف به آن چشم خوش سخن دارد
ز ناله اي که کند خامه مي توان دانست
که کوه درد به دل صاحب سخن دارد
ز يوسفي که ترا در دل است بيخبري
وگرنه هر نفسي بوي پيرهن دارد
چنان ز بوي تو گرديد عام بيهوشي
که شبنم آينه پيش رخ چمن دارد
کسي که گوشه گرفته است از جهان صائب
خبر ز چاشني کنج آن دهن دارد