شماره ٥٣٣: کناره گرد خطرهاي بيکران دارد

کناره گرد خطرهاي بيکران دارد
ميانه رو ز دو جانب نگاهبان دارد
شکايتي که ز گردون کنند بي هنران
شکايتي است که تير کج از کمان دارد
کند چو موم رگ گردن جهان را نرم
چو شمع هرکه زبان شررفشان دارد
ز کدخدايي عقل است آسمان بر پاي
وگرنه عشق چه پرواي اين دکان دارد
ز خود برآمده از خضر بي نياز بود
به بام رفته چه حاجت به نردبان دارد؟
به نذر داغ تو پيوند مي کند باهم
چو قرعه هرکس يک مشت استخوان دارد
ز خواب ناز چرا چشم او شود بيدار؟
شکوه حسن چه حاجت به پاسبان دارد؟
ز درد خويش ندارم خبر، همين دانم
که هرچه جز دل خود مي خورم زيان دارد
غبار ديده يعقوب خضر راه بس است
نسيم مصر چه حاجت به کاروان دارد؟
چه نسبت است به صدر آستانه را صائب؟
هميشه صدرنشين رو به آستان دارد