شماره ٥٣١: ز نقشهاي غريب آنچه جام جم دارد

ز نقشهاي غريب آنچه جام جم دارد
دل شکسته ما بي زياد و کم دارد
ز صدق و کذب سخن سنج را گزيري نيست
چو صبح تيغ جهانگير ما دو دم دارد
کدام روز که صد بت نمي تراشد دل؟
خوشا حضور برهمن که يک صنم دارد
کسي که در گره افکنده است کار مرا
هزار ناخن تدبير دست کم دارد
زبان دراز به خون غوطه مي زند آخر
زبان تيغ ز جوهر همين رقم دارد
سبکسري که مدارش بود به پرگويي
هميشه سر به ته تيغ چون قلم دارد
کسي ز سعي به جايي نمي رسد صائب
وگرنه دل ز تردد چه پاي کم دارد؟