شماره ٥٣٠: هنوز نرگس او مستي ازل دارد

هنوز نرگس او مستي ازل دارد
هنوز ملک دل از غمزه اش خلل دارد
ز چرب نرمي گفتار مي توان دانست
که خاتم لب او موم در بغل دارد
به پاکبازي آن خال اعتماد مکن
که اين سياه درون مهره دغل دارد
مباد شکوه بيجا کني ز قسمت خويش
که تيغ سر ز پي مرغ بي محل دارد
ز سرکشي بگذر پاي بر فلک بگذار
که راه کعبه مقصد همين کتل دارد
چگونه پيله گرفته است کرم را در بر؟
چنان مرا به ميان رشته امل دارد
من آن مقامر بي حاصلم درين عالم
که مايه باخته و چشم بر شتل دارد
فلک به کام دل اهل فقر مي گردد
پياده هرکه شد اين اسب در کتل دارد
کجا به مرتبه صلح کل رسي صائب؟
که مو بموي تو با يکدگر جدل دارد