شماره ٥٢٩: تمام رس نبود باده اي که کف دارد

تمام رس نبود باده اي که کف دارد
که عيب دار بود گوهري که تف دارد
بغير آدم خاکي که گوهري است يتيم
کدام در گرانمايه نه صدف دارد؟
ز چشم زخم حصاري است ناتماميها
که ماه نو، خط آزادي از کلف دارد
براي قطره دهن پيش ابر باز کند
دل پر آبله اي بحر از صدف دارد
سبک مگير کف پوچ صبح را زنهار
که بحرهاي گهرخيز زير کف دارد
بلاست صحبت ناجنس، وقت طوطي خوش
که گاه حرف ز تمثال خود طرف دارد
غني ز مال محال است سير چشم شود
که بحر هم ز صدف سايل بکف دارد
شده است راه تو دور از کجي، وگرنه خدنگ
ز راستي دو قدم راه تا هدف دارد
ز عشق پيروي عاقلان نمي آيد
که جا هميشه جگردار پيش صف دارد
شده است سفله نواز آنچنان فلک که پدر
اميد بيش به فرزند ناخلف دارد!
خوش است خال به هرجا فتد، نمي دانم
که اين ستاره کجا خانه شرف دارد
شکسته بال ز پيري شده است صائب، ليک
اميد جاذبه اي از شه نجف دارد