شماره ٥٢٨: ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد

ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد
ز جلوه تو قيامت حساب بردارد
نصيب سوختگان مي رسد ز پرده غيب
هميشه آبله آب از سراب بردارد
چنين که خوي تو کرده است عام ناسازي
عجب که آتش سوزان کباب بردارد
چنان عقيق تو از خون خلق شد سيراب
که از مشاهده اش زخم آب بردارد
بغير لخت دل و پاره جگر صائب
چه توشه کس ز جهان خراب بردارد؟