چه وسعت است که اين بحر پرگهر دارد
که هر حباب در او عالم دگر دارد
درين محيط به هر موجه اي که مي پيچم
دل رميده اي از ريگ تشنه تر دارد
چه حکمت است که آسوده تر بود در راه
ز دوش راهروان هر که بار بر دارد
بغير دل که دو عالم بود به فرمانش
کدام خوشه درين خاکدان دو سر دارد؟
هميشه خازن شهدست از حلاوت عيش
کسي که خانه چو زنبور مختصر دارد
به اشک تاک دل باغبان نمي سوزد
سرشک ما به دل چرخ کي اثر دارد؟
نصيب خاک نشينان بود حلاوت عيش
درين مقام ني بوريا شکر دارد
ز گرد تا نفتاده است آسياي فلک
چرا کسي ز غم رزق ديده تر دارد؟
به جانبي رود از شوق هر نفس دل ما
در آشيانه ما بيضه بال و پر دارد
در آن محيط که باد مراد تسليم است
سفينه از نفس ناخدا خطر دارد
تو گوش چون صدف از سنگ کرده اي، ورنه
زبان موج خبرها ازان گهر دارد
به داغ عشق منه دل که اين ستاره شوخ
به هر تجلي خود مشرق دگر دارد
به طوف کعبه رسيدن گذشتن است از خود
خوشا کسي که سرو برگ اين سفر دارد
به گرد چشم تو آب حيا نمي گردد
درين زمانه که آيينه چشم تر دارد
مده به اهل سخن عرض، فکر خامي را
که همچو طفل خرابات صد پدر دارد
دل تو قابل تأثير فکر صائب نيست
وگرنه ناله ما شعله اثر دارد