شماره ٥٢٥: که مي تواند ازان چشم چشم بردارد؟

که مي تواند ازان چشم چشم بردارد؟
که ريشه از صف مژگان به هر جگر دارد
مرا کشيده به زنجير نازک اندامي
که پيچ و تاب سر زلف در کمر دارد
ز بس که محو شدم در نظاره قاتل
نشد که زخم من از تيغ آب بر دارد
ز برق و باد قدم وام کن به سير چمن
که نوبهار ز هر برگ بال و پر دارد
ز کام هر دو جهان آستين فشان گذرد
دل رميده ما تا چه در نظر دارد
ز سست عزمي خود ما به خضر محتاجيم
و گرنه سيل چه حاجت به راهبر دارد
مشو به تافتن رو، ز خصم کجرو امن
هدف ز پشت کمان بيشتر خطر دارد
خطر ز راهزنان کمترست پيرو را
که پيش روي خود از رهنما سپر دارد
مکن ز بستگي کار خويش شکوه که ني
به قدر بند درين بوستان شکر دارد
مگر فتد به غلط سيل را به اينجا راه
وگرنه کيست که ما را ز خاک بردارد
رسيد سرو ز بي حاصلي به آزادي
کدام نخل برومند اين ثمر دارد؟
ز قرب سيمبران کاهش است قسمت ما
که در گداز بود رشته تا گهر دارد
درآ به عالم آب از جهان هشياري
که هر حباب در او عالم دگر دارد
از شب دگران راست يک سحر صائب
ز آه سرد شب ما دو صد سحر دارد