شماره ٥١٨: جواب نامه ما را صبا نمي آرد

جواب نامه ما را صبا نمي آرد
به چشم، کاغذي از توتيا نمي آرد
زمانه اي است که باد بهار با آن لطف
به سبزه مژده نشو و نما نمي آرد
نسيم برق عنان را چه پيش آمده است؟
که رو به کلبه احزان ما نمي آرد
به پرسشي نکند ياد، تلخکامان را
لب تو حق نمک را بجا نمي آرد
ازان سبب دل سوزن هميشه سوراخ است
که تاب دوري آهن ربا نمي آرد
چرا نسيم سر زلف در دل شبها
مرا به خاطر آن بيوفا نمي آرد؟
جواب نامه جانسوز شکوه ناکان را
به دست برق بده گر صبا نمي آرد
به ترک فقر، کلاه کسي سزاوارست
که سر فرود به بال هما نمي آرد
مجو ز سينه اغيار داغ غم صائب
زمين شور گل مدعا نمي آرد