شماره ٥١٦: کجا به حال مرا چاره ساز مي آرد؟

کجا به حال مرا چاره ساز مي آرد؟
ز خويش هرکه مرا برده، باز مي آرد
اگر نه عشق حقيقي درين جهان باشد
که روي من به جهان مجاز مي آرد؟
به مهره دل مومين من چه خواهد کرد
رخي که آينه را در گداز مي آرد
به حمله کوه گران را سبک رکاب کند
غمي که بر سر من ترکتاز مي آرد
اگر نه پرده چشم جهان شود حيرت
که تاب جلوه آن سرو ناز مي آرد؟
چنان که ناز ترا دور مي کند از من
مرا به سوي تو عجز و نياز مي آرد
مده ز دست حيا را که صيد عالم را
به چشم دوخته اين شاهباز مي آرد
حضور قلب بود شرط در اداي نماز
حضور خلق ترا در نماز مي آرد
کند ز کعبه دلالت به دير حاجي را
مرا ز فکر تو هرکس که باز مي آرد
ازان به چشم ره گريه بسته ام صائب
که جاي اشک گهرهاي راز مي آرد