شماره ٥١٥: چه نکهت است که باد بهار مي آرد؟

چه نکهت است که باد بهار مي آرد؟
که هوش مي بدر از دل، قرار مي آرد
شکوفه اي که ز طرف چمن هوا گيرد
کبوتري است که پيغام يار مي آرد
وصال گل به کسي مي رسد که چون شبنم
به گلشن آينه بي غبار مي آرد
غبار حيرت اگر ديده را نپوشاند
که تاب جلوه آن شهسوار مي آرد؟
دل آن رياض که سرو تو جلوه گر گردد
دل شکسته صنوبر به بار مي آرد
مرا چو برگ خزان ديده مي کشد بر خاک
رخي که رنگ به روي بهار مي آرد
کدام لاله ز چشم تر آستين برداشت؟
که سيل لخت دل از کوهسار مي آرد
چه نعمتي است که بي حاصلان نمي دانند
که تخم اشک چه گلها به بار مي آرد
به خاکساري من نيست هيچ کس صائب
که ديدنم به نظرها غبار مي آرد