شماره ٥٠٥: جهان حيات کسي را ضمان نمي گردد

جهان حيات کسي را ضمان نمي گردد
که مصدر اثري در جهان نمي گردد
ز کلفت تو چه پرواست سيل حادثه را؟
غبار سد ره کاروان نمي گردد
قدم ز جاده راستي برون مگذار
که تير راست خجل از نشان نمي گردد
نسيم غنچه تصوير را به حرف آورد
هنوز يار من به من همزبان نمي گردد
ز صبح صادق اگر پيرهن کنم در بر
صداقتم به تو خاطر نشان نمي گردد
شکايت من از افلاک اختياري نيست
ستم رسيده حريف زبان نمي گردد
چه حاجت است نگهبان سياه چشمان را؟
به گرد کله آهو شبان نمي گردد
تو بي نياز و بجز حرف گرد سرگشتن
مرا به هيچ حديثي زبان نمي گردد
محبت است و همين شيوه جوانمردي
گمان مبر که زليخا جوان نمي گردد
ز سنگ تفرقه خالي شده است دامانش
به گرد خاک، عبث آسمان نمي گردد
هزار بار مرا کرد امتحان صائب
هنوز عشق به من مهربان نمي گردد