شماره ٥٠١: ز مي پرستي خود لاله برنمي گردد

ز مي پرستي خود لاله برنمي گردد
شب سياه درونان سحر نمي گردد
دميد خط و دل سخت يار نرم نشد
ز دود، ديده، آيينه تر نمي گردد
دليل راحت ملک عدم همين کافي است
که هرکه رفت به آن راه بر نمي گردد
مدار چشم اقامت ز دولت دنيا
که آفتاب ملول از سفر نمي گردد
درين محيط که از صدق مي گشايد لب؟
که چون دهان صدف پرگهر نمي گردد
ز شست صاف تو صيدي که مي گشايد لب؟
کباب تا نشود باخبر نمي گردد
مکن ز چتر مرصع به بي کلاهان فخر
که پيش تير حوادث سپر نمي گردد
درين رياض بجز آب تيشه، نخل اميد
ز هيچ آب دگر بارور نمي گردد
ز آفتاب دل ذره سرد شد صائب
دل من است که از يار برنمي گردد