شماره ٥٠٠: ملال در دل بي مدعا نمي گردد

ملال در دل بي مدعا نمي گردد
ز گرد، آب گهر بي صفا نمي گردد
هيشه اول وقت است حق پرستان را
نماز وقت شناسان قضا نمي گردد
کسي که سر به ته بال خويشتن دزديد
رهين منت بال هما نمي گردد
نبست تيغ شهادت دهان زخم مرا
که تشنه سير ز آب بقا نمي گردد
اگرچه لنگر پرواز چشم گردد کاه
حريف جاذبه کهربا نمي گردد
به ديگران چه خيال است آشنا گردد
رميده اي که به خود آشنا نمي گردد
چو چوب خشک سزاوار سوختن باشد
قدي که بهر عبادت دوتا نمي گردد
برهنه گو نشود منفعل ز پرده دري
به چشم آينه آب از حيا نمي گردد
سخن چو نيست بجا، گفتنش بود آسان
که هيچ تير هوايي خطا نمي گردد
دلي که راه به آن زلف مي برد صائب
به هيچ سلسله اي آشنا نمي گردد