شماره ٤٩٦: ز باده چشم تو ظالم رحيم مي گردد

ز باده چشم تو ظالم رحيم مي گردد
اگر بخيل به مستي کريم مي گردد
به جد و جهد اگر گرگ گوسفند شود
شرير هم به رياضت سليم مي گردد
ز بيکسي به دل صاف من غباري نيست
گهر عزيز شود چون يتيم مي گردد
سپند ريشه دوانيد در دل آتش
چه وقت اختر ما مستقيم مي گردد؟
در آن رياض غمينم که غنچه پيکان
شکفته از دم سرد نسيم مي گردد
دل از گشودن لب مي شود تهي از درد
ز رخنه ملک اگر مستقيم مي گردد
به چشم کم منگر در گناه اندک خويش
که هرچه خرد شماري عظيم مي گردد
مده به خلوت دل راه خنده را صائب
که پسته را دل ازين ره دونيم مي گردد