شماره ٤٨٩: به ديده آب اگر از آفتاب مي گردد

به ديده آب اگر از آفتاب مي گردد
دل از نظاره روي تو آب مي گردد
ز خيره چشمي من آفتاب مي لرزيد
کنون ز ذره به چشم من آب مي گردد
عرق نکردن رويش ز بي حجابي نيست
ستاره محو درين آفتاب مي گردد
حجاب عاشق و معشوق پرده هستي است
کتان چو ريخت ز هم ماهتاب مي گردد
رخش ز باده گلرنگ چون برافروزد
به چشم حلقه آن زلف آب مي گردد
ز خامي آن که در اينجا به داغ عشق نسوخت
در آفتاب قيامت کباب مي گردد
سري که نيست ز هوش و خرد گران صائب
سبک ز کسب هوا چون حباب مي گردد