شماره ٤٨٧: خوشا سعادت آن دل که آب مي گردد

خوشا سعادت آن دل که آب مي گردد
که شبنم آينه آفتاب مي گردد
به آتشي است دل خونچکان من مايل
که شسته روي به اشک کباب مي گردد
مشو ز وقت ملاقات دوستان غافل
که هر دعا که کني مستجاب مي گردد
اگرچه موي سفيدست تازيانه مرگ
به چشم نرم تو رگهاي خواب مي گردد
نه از براي تماشاست کوچه گردي من
ز بيم سوختن خود کباب مي گردد
همان که در طلبش رفته اي ز خود بيرون
درون خلوت دل بي نقاب مي گردد
فسانه مي شمرد مست، شور محشر را
کجا به چشم تو از ناله خواب مي گردد؟
تپيدن دل ما صائب اختياري نيست
به تازيانه آتش، کباب مي گردد