شماره ٤٨٥: ز چهره تو نظرها پرآب مي گردد

ز چهره تو نظرها پرآب مي گردد
ز آتش تو جگرها کباب مي گردد
اگر به لب ز سر شيشه پنبه برداري
ز يک پياله دو عالم خراب مي گردد
ز ديده تو شود خيره، چشم گستاخي
که بر ورق ورق آفتاب مي گردد
حديث تيغ تو هرجا که در ميان آيد
دهان زخم شهيدان پرآب مي گردد
فسرده اي که در اينجا به داغ عشق نسوخت
در آفتاب قيامت کباب مي گردد
به روزگار خط انداز کامجويي را
که اين دعا دل شب مستجاب مي گردد
هلال غبغب جانان لطافتي دارد
که از اشاره انگشت آب مي گردد!
مدار چشم اقامت ز برگ عيش جهان
که گل ز گرمرويها گلاب مي گردد
ز حسن عاقبت جستجو مشو نوميد
که خون سوختگان مشک ناب مي گردد
به نور عقل توان جمع ساختن خود را
کتان درست درين ماهتاب مي گردد
حجاب عشق گرفته است چشم ما صائب
وگرنه دلبر ما بي حجاب مي گردد