شماره ٤٧٩: ز چهره تو نگه داغدار برگردد

ز چهره تو نگه داغدار برگردد
نسيم، سوخته زين لاله زار برگردد
کجا به دست من افتد، که پنجه خورشيد
ز طرف دامن او رعشه دار برگردد
مدار بوسه ازان روي شرمناک طمع
که خضر تشنه ازين چشمه سار برگردد
ز مار مهره به افسون جدا نمي گردد
چگونه دل ز سر زلف يار برگردد؟
شود ز بي اثري تازه داغ ناله من
چو نااميد کسي از شکار برگردد
نشاط رفته ز دوران مجوي، هيهات است
که سيل باز به اين کوهسار برگردد
ز برگ عيش تمنا مکن ثبات و قرار
که يک نفس ورق نوبهار برگردد
رهين منت دونان نمي توان گرديد
خوشا کسي که ازو روزگار برگردد
کلاه گوشه قدرش به خاک راه افتد
عزيزي از در هرکس که خوار برگردد
نمي شود ز مگس خيرگي به راندن دور
ز منع، سفله کجا شرمسار برگردد؟
ز عمر خضر زماني درازتر بايد
که آب رفته به اين جويبار برگردد
فرود رود به زمين هرکه از ره باطل
به روشنايي شمع مزار برگردد
مريز رنگ اقامت درين تماشاگاه
که گل پياده درآيد، سوار برگردد
ز بيوفايي آن شوخ چشم نزديک است
که صائب از سر عهد و قرار برگردد