شماره ٤٧٧: ز مي فروغ لب يار بيشتر گردد

ز مي فروغ لب يار بيشتر گردد
ز آب، آتش ياقوت شعله ور گردد
چه غم ز زخم زبان است خاکساران را؟
به گرد باد خس و خار بال و پر گردد
تو چون به جلوه مستانه قد برافرازي
فلک چو سبزه خوابيده پي سپر گردد
چنان که صبح شود اختر از نظر پنهان
ز خنده راز دهانش نهفته تر گردد
يکي هزار شود داغ در دل غمگين
زمين سوخته گلشن به يک شرر گردد
نظر به چشمه حيوان سيه نمي سازد
ز آب تيغ شهادت لبي که تر گردد
نمي شود به ضعيف از قوي ستم نرسد
هميشه کوه گران، بار بر کمر گردد
ثمر به سنگ گران است بر سبک مغزان
نهال ما به چه اميد بارور گردد؟
چرا ز مردم بيگانه مردمي جويد؟
به چشم هرکه رگ خواب نيشتر گردد
در بهشت گشايند بر رخش صائب
مرا به ميکده هرکس که راهبر گردد