شماره ٤٧٢: شبي ستاره دولت به بام ما افتد

شبي ستاره دولت به بام ما افتد
که از لب تو شرابي به جام ما افتد
چنين که شرم گرفته است در ميان او را
کجا رهش به غلط بر مقام ما افتد؟
سياهرويي ما نيست قابل اصلاح
ز مه گره به سر زلف شام ما افتد
لبي که رنگ نمي گيرد از فروغ سهيل
کجا به فکر جواب سلام ما افتد؟
سياه خانه نشينان لامکان دشتيم
ز ماهتاب چه پرتو به بام ما افتد؟
به کشوري که هما مرغ خانگي شده است
نشد که سايه جغدي به بام ما افتد
دلي که نقد کند نسيه قيامت را
به فکر يار قيامت خرام ما افتد
کنون که از خط مشکين سياه مست شده است
اميد هست لب او به کام ما افتد
ز نارسايي طالع نمي شود قسمت
که راه نکهت گل بر مشام ما افتد
به اختيار محال است ترک جام کنيم
مگر ز بيخودي از دست، جام ما افتد
ز خط سبز مگر تنگ شکرش صائب
به فکر طوطي شيرين کلام ما افتد