شماره ٤٦٣: ز روي خشت خم از جوش باده جام افتاد

ز روي خشت خم از جوش باده جام افتاد
بيار باده که طشت خرد ز بام افتاد
حباب وار به سرگشتگي مثل گردد
سفينه اي که به گرداب خط جام افتاد
مباد از سر زنار کم سر مويي
چه شد که سلسله سبحه از نظام افتاد
چو سبزه فرش شد و همچو آب رفت از دست
نگاه هرکه بر آن سرو خوش خرام افتاد
به چشم روشني دام مي رود صياد
کدام مرغ همايون دگر به دام افتاد؟
درين نشيمن آشوب پخته شو زنهار
زنند پاي به فرقش چو ميوه خام افتاد
علاج کلفت خود زود مي کنم صائب
دگر به دست من امروز يک دو جام افتاد