شماره ٤٦٠: ز چشم بد رخ خوب ترا گزند مباد

ز چشم بد رخ خوب ترا گزند مباد
سرود بزم تو جز نغمه سپند مباد
گشاد کار جهان در گشاده رويي توست
ز تنگ گيري غم خاطرت نژند مباد
ز نوشخند تو آفاق شکرستان است
دهان تنگ تو بي صبح نوشخند مباد
ز خط سبز تو کشت اميد سرسبزست
ز چشم خيره نگاهان ترا گزند مباد
بجز عرق، گل روي تو در خودآرايي
به هيچ گوهر ديگر نيازمند مباد
اگرچه سنبل زلفت به خون من تشنه است
رهايي دل ازان عنبرين کمند مباد
چمن صحيح ز بيماري نسيم صباست
نگاهبان تو جز جان دردمند مباد
دل مرا که ز قيد دو عالم آزادست
ز قيد عشق تو آزاد هيچ بند مباد
سخن در آينه آفتاب مي گذرد
غبار خاطر افتادگان بلند مباد
ز خامه تو شکرزار شد جهان صائب
که طوطي تو به شکر نيازمند مباد