شماره ٤٥٤: هرکه آسودگي از عالم امکان جويد

هرکه آسودگي از عالم امکان جويد
ثمر از بيد و گل از خار مغيلان جويد
نتوان در حرم و دير خدا را جستن
مگر اين گنج کسي در دل ويران جويد
نيست جز دست تهي حاصل آن غواصي
که درين نه صدف آن گوهر غلطان جويد
هست اميد که نوميد نگردد آن کس
که ترا در دل و در ديده حيران جويد
سبز چون خضر ز زنگار خجالت گردد
زندگي هر که ز سرچشمه حيوان جويد
رام گشتن طمع از آهوي وحشي دارد
مردمي هرکه ازان نرگس فتان جويد
طلب گوهر شهوار نمايد ز حباب
هرکه حق را ز سراپرده امکان جويد
نتوان قطع اميد از رگ جان صائب کرد
چون رهايي دل ازان زلف پريشان جويد؟