شماره ٤٥١: حسن آن روز که تشريف حيا مي پوشيد

حسن آن روز که تشريف حيا مي پوشيد
عشق پيراهن يکرنگ وفا مي پوشيد
بال پروانه اگر پاس ادب را مي داشت
شمع پيراهن فانوس چرا مي پوشيد؟
ياد آن قرب که آن شعله بي پروايي
به صلاح من يکرنگ، قبا مي پوشيد
چه شد آن لطف که گر برگ گلي مي جنبيد
زلف دامن به چراغ دل ما مي پوشيد
اين زمان دست زد بوسه هر بوالهوس است
پشت دستي که رخ از رنگ حنا مي پوشيد
صائب امروز چو گل مست و گريبان چاک است
غنچه من که رخ از باد صبا مي پوشيد