شماره ٤٤٩: تا نهال تو قدر از گلشن تقدير کشيد

تا نهال تو قدر از گلشن تقدير کشيد
سرو را فاخته از طوق به زنجير کشيد
هرگز از سيل گرانسنگ، عمارت نکشد
آنچه ويرانه ام از منت تعمير کشيد
عشق خوش سهل برآورد مرا از دو جهان
نتوان موي چنين از قدح شير کشيد
نتوانست دل سخت ترا نرم کند
آه گرمم که گلاب از گل تصوير کشيد
قدم راست روان خضر ره توفيق است
سر چو پيکان نتوان از قدم تير کشيد
بالش از دامن حوران بهشتي نکند
خواب ما بس که پريشاني تعبير کشيد
در خم زلف گرهگير تو عاجز شده است
دل صائب که عنان از کف تقدير کشيد