شماره ٤٤٦: لاله از رشک رخت خون جگر مي گريد

لاله از رشک رخت خون جگر مي گريد
آتش از گرمي خوي تو شرر مي گريد
حلقه زد تا خط شبرنگ به گرد رخ او
هاله چون حلقه ماتم به قمر مي گريد
سنگ را گريه به جان سختي فرهاد آيد
آن نه چشمه است که در کوه و کمر مي گريد
بر تهيدستي خود پيش در سيرابش
سر به دامان صدف مانده گهر مي گريد
نيستم شمع که يکرنگ بود گريه من
هر سر مو به تنم رنگ دگر مي گريد
ديده گريه شناسي اگرت در سر هست
شمع بسيار به درد و به اثر مي گريد
بنماييد بجز آينه و آب، کسي
که به دنبال سرم روز سفر مي گريد
بر سر سوختگان گريه گرمي سر کن
شمع در ماتم پروانه شرر مي گريد
شرمت آيد که بري ابر بهاري را نام
گر ببيني تو که صائب چه قدر مي گريد