شماره ٤٤٣: شوقم از نامه به وصل تو فزونتر گرديد

شوقم از نامه به وصل تو فزونتر گرديد
نامه بر آتش من دامن ديگر گرديد
از بهار چمن افروز بود برگ گلي
آنچه از حسن تو در ديده مصور گرديد
مي شود روزنه اش ناف غزالان ختن
خانه هرکه ازان زلف معطر گرديد
خيره از ديدن خورشيد قيامت نشود
ديده هرکه ز روي تو منور گرديد
عشق روشندل اگر نيست ز اولاد خليل
از چه آتش گل و ريحان به سمندر گرديد؟
در شب وصل ز محرومي من آگاه است
تشنه هرکس ز لب آب بقا بر گرديد
همچو آيينه شدم ديده حيران همه تن
تا مرا دولت ديدار ميسر گرديد
آن کس از کوردلان است که از خودرايي
نتواند ز غلط کرده خود بر گرديد
هست دلچسب تر از قند مکرر صائب
سخن طوطي ما گرچه مکرر گرديد