شماره ٤٤٠: از تماشا دل افسرده ما نگشايد

از تماشا دل افسرده ما نگشايد
گره از غنچه پيکان به صبا نگشايد
آن که در خانه اغيار کمر باز کند
از کمر تيغ به کاشانه ما نگشايد
با حريفان همه شب در ته يک پيرهن است
آن که در خانه ما بند قبا نگشايد
زور مي رحم به نوميدي ما خواهد کرد
محتسب گر در ميخانه به ما نگشايد
صائب اميد به ستاري يزدان داريم
که سر نامه ما روز جزا نگشايد