شماره ٤٣٨: سرو بستان حيا غنچه جبين مي بايد

سرو بستان حيا غنچه جبين مي بايد
نرگس باغ ادب پرده نشين مي بايد
شوخ چشمي که به صيادي دل مي آيد
نگهش در پس مژگان به کمين مي بايد
چشم مخمور و نگه سرخوش و لبها ميگون
زاهد کوي خرابات چنين مي بايد
بر سر تخت دم از عشق زدن بي معني است
عاشق بي سر و پا خاک نشين مي بايد
اشک چون بي اثر افتاد به خاکش بسپار
صدف بدگهران زير زمين مي بايد
همه آهونگهان بر سر مجنون جمعند
چشم بد دور، نظرباز چنين مي بايد
صائب اسباب جنونم همه آماده شده است
گوشه چشمي ازان زهره جبين مي بايد