شماره ٤٣٦: چشم پرحرف و لب بوسه ربا مي بايد

چشم پرحرف و لب بوسه ربا مي بايد
حسن سهل است، ز معشوق ادا مي بايد
سنبل زلف ترا يک سر مو نيست کمي
گل رخسار ترا رنگ حيا مي بايد
به سر زلف تسلي نتوان کرد مرا
دست گستاخ مرا بند قبا مي بايد
نتوان دست به يک کاسه به يکسان کردن
کاسه و کوزه زهاد جدا مي بايد
نتوان رفت به يک پاي فتادن از دست
پا چو از کار فتد دست دعا مي بايد
چند پرسي به ره عشق چه دربايست است
تيشه بر فرق سر و خار به پا مي بايد
برگ کاهي چه قدر راهنوردي بکند؟
جذبه اي از طرف کاهربا مي بايد
همه اسباب سفر کرده مهيا صائب
جنبش ابرويي از راهنما مي بايد