شماره ٤٣٣: خط ز خال لب جانانه برون مي آيد

خط ز خال لب جانانه برون مي آيد
آه افسوس ازين دانه برون مي آيد
حرف صدق از لب ديوانه برون مي آيد
زين صدف گوهر يکدانه برون مي آيد
عشرت روي زمين خانه خرابان دارند
بيشتر گنج ز ويرانه برون مي آيد
مي کند پند اثر در دل پرشور مرا
اگر از شوره زمين دانه برون مي آيد
باده تلخ نه آبي است کز او سير شوند
العطش از لب پيمانه برون مي آيد
تا قيامت دل ما تيره نخواهد ماندن
ليلي آخر ز سيه خانه برون مي آيد
چه خيال است دل از فکر تو بيرون آيد؟
کي سليمان ز پريخانه برون مي آيد؟
نشأه مستي طاعت ز شراب افزون است
زاهد از صومعه مستانه برون مي آيد
مي رسد نعمت الوان به خموشان بي خواست
اين نوا از لب پيمانه برون مي آيد
نيست يک دل که کباب از نفس گرمم نيست
دود اين شمع ز صد خانه برون مي آيد
ديده روزنه ام مي پرد امروز، مگر
خانه پرداز من از خانه برون مي آيد؟
مي شود پنجه خورشيد ازان روي چو ماه
تا ازان زلف سيه شانه برون مي آيد
پرده چشم تو بسياري روزن شده است
ورنه يک شهد ز صد خانه برون مي آيد
شمع در محفل هرکس که نفس راست کند
دود از خرمن پروانه برون مي آيد
مي رسد چون مه کنعان به عزيزي صائب
از وطن هرکه غريبانه برون مي آيد