شماره ٤٣٢: اگر از سنگ رگ سنگ برون مي آيد

اگر از سنگ رگ سنگ برون مي آيد
ريشه غم ز دل تنگ برون مي آيد
باده روح درين شيشه نخواهد ماندن
آخر اين آينه از زنگ برون مي آيد
سنگ اطفال به مجنون چه تواند کردن؟
اين شرار از جگر سنگ برون مي آيد
شيوه عشق وفادار همان يکرنگي است
حسن هرچند به صد رنگ برون مي آيد
خون چو شد مشک، نماند به ته پوست نهان
از عقيقش خط شبرنگ برون مي آيد
حسن سنگين دل اگر گشت ملايم چه عجب؟
موميايي ز دل سنگ برون مي آيد
مي شود صائب ازان موي کمر نازکتر
تا سخن زان دهن تنگ برون مي آيد