شماره ٤٣١: ناله اي کز دل بيدرد برون مي آيد

ناله اي کز دل بيدرد برون مي آيد
تيغي از پنجه نامرد برون مي آيد
غم دنيا نه حريفي است که مغلوب شود
مرد ازين معرکه نامرد برون مي آيد
رنگ در آب و گلم گريه خونين نگذاشت
لاله از تربت من زرد برون مي آيد
چون گهر گرچه جگرگوشه اين دريايم
از يتيمي ز دلم گرد برون مي آيد
عشق را از نظر گرم کند حسن ايجاد
ذره با مهر جهانگرد برون مي آيد
گر فتد ره به خرابات مغان قارون را
به دو پيمانه جوانمرد برون مي آيد
ماه در زير سپر مي شود از هاله نهان
هر شبي کان مه شبگرد برون مي آيد
گرچه از زير و زبر کردن غمخانه ما
سالها رفت، همان گرد برون مي آيد
سببش تنگي خانه است نه بيدرديها
از دل صائب اگر درد برون مي آيد