شماره ٤٢٨: کلکم از سير بدخشان سخن مي آيد

کلکم از سير بدخشان سخن مي آيد
سرخ رو از سر ميدان سخن مي آيد
شور غيرت به نمکدان مسيح افکندن
از شکر خنده پنهان سخن مي آيد
تير از جوشن الماس ترازو کردن
از کمين جنبش مژگان سخن مي آيد
سبزي بخت به طاوس دهد راه آورد
طوطيي کز شکرستان سخن مي آيد
جوي شيري که سفيدست ازو روي بهشت
از سيه چشمه پستان سخن مي آيد
همه جا دست بدستش به سر کلک برند
هر متاعي که ز يونان سخن مي آيد
هر نسيمي که گشايد گره از کار دلي
مي توان يافت ز بستان سخن مي آيد
باطن اهل سخن تيغ به کف استاده است
تا که گستاخ به ميدان سخن مي آيد؟
چه شکنها که ز سرپنجه ارباب سخن
به سر زلف پريشان سخن مي آيد
صبر کن بر ستم چرخ دو روزي صائب
نوبت قافيه سنجان سخن مي آيد