شماره ٤٢٥: چشم آيينه گر از خواب بهم مي آيد

چشم آيينه گر از خواب بهم مي آيد
مژه عاشق بيتاب بهم مي آيد
خون گرم است علاج دهن شکوه زخم
رخنه دل ز مي ناب بهم مي آيد
خس و خاري که درين دامن صحرا پهن است
به سبکدستي سيلاب بهم مي آيد
در دل صاف نماند اثر تيغ زبان
زخم اين آينه چون آب بهم مي آيد
صائب از جلوه مستانه آن دشمن دين
لب خميازه محراب بهم مي آيد