شماره ٤٢٣: به کف شعله اگر نقد شرر مي آيد

به کف شعله اگر نقد شرر مي آيد
دل رم کرده ما هم ز سفر مي آيد
دست پيچيدن و دل بردن و پنهان گشتن
هرچه مي گويي ازان موي کمر مي آيد
چرخ را آه شرربار من از جا برداشت
ديگ کم حوصلگان زود بسر مي آيد
هست تا بر فلک از اختر سيار اثر
سنگ بر شيشه ارباب هنر مي آيد
اي خوشا عالم اميد و برومندي او
نخل اين باغ به يک روز به بر مي آيد
اين نه درياست، که از کاوش اين سنگدلان
اشک تلخي است که از چشم گهر مي آيد
لاله دارد خبر از برق سکبسير بهار
که نفس سوخته از خاک بدر مي آيد
صائب از سير گلستان سخن مي آيم
گل خورشيد مرا کي به نظر مي آيد؟